به گزارش خبرنگار کردپرس، نگران بود... می گفت سال به سال محصولات کشاورزی این منطقه کم می شود... می گفت آب نیست و کشت را کاهش داده اند و همین اندازه ای که کشت می کنند هم چون خوب آبیاری نمی شود با کیفیت در نمی آید... خشکسالی به جان کشاورزان بخش چاردولی قروه افتاده... دشت چاردولی دیگر آب ندارد و زمین های کشاورزی این منطقه دچار مرگ زودرس شده اند... اینجا دیگر نه برای زندگی می شود و نه کشاورزی! اگر فکری به حال نزار چاردولی نشود...
فاتحه ای برای کشاورزی
«مشهدی ایوب» 15 هکتار زمین دارد... شاید سال های خیلی دور کشت محصولاتش بیشتر می بود اما نزدیک به 7 سالی است که تنها به کشت گندم روی آورده... گندمی که به گفته خودش مثل سابق در نمی آید. «چه بگویم. کشاورزی آب می خواهد. باید زمین تنشه نباشد تا محصول رشد کند. زمین های این منطقه اکثراً بارانی است و اگر آب نباشد باید فاتحه کشاورزی را خواند...»
پیرمرد 75 ساله با گفتن این جمله آهی از دل برون می دهد و در دل زمین های ترک خورده از خشکسالی... روی زانو می نشیند. کلاه سایه گیرش را بر می دارد و به تیزی خورشید نگاه می کند. حس درونی اش را می توانی بفهمی آن هم درست وقتی که می گوید «توان ادامه نداریم دیگر...»
«مشهدی ایوب» مشتی از خاک خشک شده را بر می دارد و به سمت آسمان نگاه می کند. «زمانی اینجا پرآب بود و رودها جاری... مزارع سرسبز و محصولات خوبی تولید می شد. اما حالا به جز حسرت چیزی عایدمان نمی شود.»
آفتاب تابستان تیزی اش را بر گندمزارهای درو شده پاشیده است. «مشهدی ایوب» دست به زانو می گیرد و بلند می شود. پاچه های شلوار خاک خورده اش را می تکاند. «ما که هرچه فریاد زدیم نتیجه نداد. هرجا که رفتیم گفتند از بس زیاده مصرف کردید به این حال و روز افتادید. به جای اینکه کمکمان کنند فقط ما را مقصر می دانند.»
درد را در تک تک کلماتی که به کار می برد می توانی حس کنی. این حس را به راستی آزمایی هم که بگذاری پی می بری حق دارد. همیشه در نشست های مرتبط اولین انگشت اتهام را به سمت کشاورزان می گیرند. قشری که تاوان ندانم کاری مدیران را می دهند.
پیرمرد قصد رفتن دارد. چروک های دستش از رنج هایی که کشیده می گوید. کشاورزان این منطقه هرگز روی خوشی را ندیده اند. یک بار وجه گندم را دیر می دهند و یک بار خشکسالی به جانشان می افتد و هرگز با ذهنی آرام کشت و کار نداشته اند.
نگاه های ریز او را می بینی که آینده نامعلوم خود را می جوید. میان گندمزار درو شده این پا و آن پا می شود. «تا پارسال می گفتیم وجه گندم مشکل ماست اما امسال دردمان از بی آبی است. از تشنگی زمین و چاه هایی که به شوری زده اند.»
دشت چاردولی یکی از سه دشت ممنوعه در شهرستان قروه و دهگلان است. دشتی که بنا به گفته مدیر امور آب شهرستان قروه دیگر از حالت بحرانی درآمده و به فوق بحرانی رسیده و تمامی چاه های کشاورزی در این منطقه به شوری زده اند.
امان از وعده های سرخرمن
از مزرعه «مشهدی ایوب» تا زمین کشاورزی «حاج ابراهیم» فاصله زیادی نیست. باد در جنگ با اشعه تیز خورشید است و دشت های چاردولی را گاهی با تندی و گاهی با وزشی نرم در می نوردد. در مسیر صدای حشرات مختلف را می شنوی. کلاغ های دم سیاهی را می بینی که از بین مزارع این سو و آن سو می روند.
زمین های «حاج ابراهیم» هم از فرط بی آبی لباس مرگ بر تن کرده اند. او تا چند سال قبل محصولات متنوعی را برداشت می کرد اما مدتی است که تنها به گندم روی آورده است. این مرد 55 ساله کلاه حصیری اش را بر می دارد و با دست، دیگر زمین های کشاورزان را نشان می دهد. شلاق باد به نور تیز خورشید می کوبد و راه درست دیدن را حتی پشت عینک آفتابی هم برایت سخت می کند.
«ببین دخترم همه این زمین ها روزگاری زبانزد بود از دارا بودن محصول و کیفیت محصول. اما حالا چند سالی است که به خاطر نبود آب دیگر نه خبری از محصول زیاد هست و نه کیفیت بالا... هیچ کسی هم فکری به حال ما ندارد. هر سال وعده هایی می دهند اما دریغ از کاری که درد ما را کم کند.»
«حاج ابراهیم» این جمله را می گوید و می رود زیر سایبان آلاچیقی که با کاه و ساقه علف های هرز درست کرده، می نشیند. زنبیلی که حاج خانم برایش تدارک دیده را وارسی می کند. فلاکس چای را با دو لیوان شیشه ای گلدار در می آورد. «خدا حفظ کنه حاج خانم مارو... همیشه چای نعناع برام میذاره. انگار میدونه اعصابم که بهم بریزه درمونش چیه...»
لیوان های با طرح گل رز را پر می کند. بوی نعناع فضای آلاچیق را می گیرد. نگاهش با بخار چای درهم می شود. از ته دل آهی می کشد و لوچی چشمانش را بیشتر می کند. «مسئولان به فکر ما نیستند. به جای اینکه کمکمان کنند مدام ما کشاورزان را تقصیرکار می دانند. آب نیست. زندگیمان ویران شده. گندمی که تا دیروز رنگ خورشید می گرفت این روزها از رنگ و رو افتاده. مگر می شود کشاورزی بدون آب درست بار بیاید؟!»
جرعه جرعه چایش را می نوشد. گویا نعناع معجون معجزه آوری است چرا که حس آرامی را به وضوح در چهره اش می بینی. کمی چین و چروک صورتش باز می شود. چشمانش نافذتر شده و تبسم کوتاهی کنج لبانش می نشیند.
«حاج ابراهیم» دردش از وعده هایی است که می دهند. وعده هایی که هر سال تکرار می شود اما به عمل نمی رسد. «خشکسالی قروه شده نماد تبلیغاتی نمایندگان مجلس. هربار در هر انتخاباتی طومار برای حفاظت از منابع آب می نویسند و در تریبون هایشان با صدای بلند فریاد می زنند که مدیریت ضعیف، قروه را به این وضعیت رسانده اما بعد از انتخابات نقش ها تغییر می کند و کشاورزان را به میدان می آورند و معتقدند ما زیادی برداشت کرده ایم!»
خستگی را در وجود این کشاورز حس می کنی. خستگی که ناشی از کار نیست بلکه ناشی از گناه نکرده است. حکایت همان آش نخورده و دهان سوخته. امثال «حاج ابراهیم» از وعده های سرخرمن ناله دارند. وعده هایی که به موقع انجام نمی شود و همین باعث شده تا دشت های ممنوعه در قروه شکل گیرند.
«حاج ابراهیم» به فکر فرو می رود. گویا چای نعناع او را آرام کرده که با خودش می گوید «چه می شود کرد ناچاریم به تحمل...»
حق آبه کشاورزی را بدهند
درد «حاج ابراهیم» را به رنج «مشهدی ایوب» پیوند می دهی و در دوردست زمین های «سید رضا» را می بینی. مردی که جوان تر است و امیدوارتر. او در جوار دیوار سیمانی کلبه اش زیر سایه نشسته و سیگار به لب با خودش بلند بلند حرف می زند.
بخشی از زمین های «سیدرضا» سال ها قبل زیر کشت سیب زمینی و ذرت و نخود می رفت اما چند سالی می شود که تنها محصول کشت شده او همانند دیگر کشاورزان به گندم رسیده است.
از لابلای زمین درو شده وسط خش خش ساقه های به جای مانده از طلای زرد نزدیک کلبه کوچک «سید رضا» که می رسی خطوط قرمزی که چشمانش را احاطه کرده به سمتت نشانه می رود. «آمده ای خوشختی که نصیب کشاورز کرده اند را ببینی؟!» این را می گوید و با اشاره دست تعارفت می کند که بنشینی.
خستگی در چهره اش دیده می شود. به ظاهر می خورد 45 ساله باشد اما در اصل 37 سال بیشتر ندارد. خطوط درهم چهره اش نشان از رنج و سختی هایی که می کشد دارد.
«سید رضا» بعد از مرگ پدرش کار کشاورزی که پیشینه خانوادگیشان است را ادامه داد. او که کاردانی برق دارد معتقد است امید را نباید از دست داد. «درست است آب نیست، وضعیت ناجور است اما این دلیل نمی شود دست از تلاش بکشیم و نجنگیم!»
این کشاورز جوان تخصیص حق آبه کشاورزی در شهرستان را یک حق قانونی می داند. «حق آبه کشاورزی قروه مسئله ای نیست که به زبان بیاید و بعد فراموش شود. باید مشخص کنند کی این حق آبه به ما اختصاص می یابد. هر سال وعده سال بعد را می دهند اما دریغ...!؟»
او پیگیر این حق آبه بوده و هربار به بن بست خورده است. «مدام به دنبال تخصیص حق آبه کشاورزی از سدهای ژاوه و آزاد بوده و هستم هرچند به نتیجه مثبتی نرسیده ام اما اعتقادم بر این است که نباید دست از تلاش و پیگیری برداریم.»
«سید رضا» بلند می شود و کمی به جلو می رود. سپس به سمتت باز می گردد و با مکث نگاهت کرده و می گوید «کشاورزی در چاردولی یعنی کار کردن در مرداب... این کشاورزان همه در دل خطر قرار دارند و همیشه هم سوخته اند. کسی هم نیست به دادمان برسد.»
هر دو دستش را به زانوهایش می کوبد و با حالت پریشانی نگران آینده نامعلوم پیش رو است. «به ما می گویند تحمل داشته باشید آب انتقال داده می شود در حالی که همه ما می دانیم این انتقال وعده ای بیش نیست چون که الآن چند سالی است این وعده را می دهند و هر سال تکرار می شود.»
از وعده انتقال آب که می گوید مشخص است امیدی به انجام آن ندارد. حق هم دارد چون که واقعاً انتقال آب تا 15 سال دیگر و شاید هم بیشتر عملی نمی شود!
«سید رضا» هم از روی بقایای گندم های درو شده رد می شود. دستان و شانه هایش بالا و پایین می شوند. مشخص است کلافه وار با خودش حرف می زند.
صدای پای آب دیگر نمی آید
از زمین های «سید رضا» هم که بگذری تا هرکجای این شهرستان که بروی تنها تن ترک خورده زمین را می بینی. زمینی که با سه دشت ممنوعه در مسیر فوق بحرانی و قرمز قرار گرفته و دیگر صدای پای آب در این شرقی ترین شهرستان کردستان شنیده نمی شود.
کشاورزان ناله دارند. ناله از اینکه چرا وقتی سال 71 ممنوعه بودن دشت قروه اعلام شد مسئولی مدیریت نکرد وضعیت را؟! چرا وقتی دشت چاردولی از سال 82 ممنوعه شد مسئولی احساس خطر نکرد؟! چرا وقتی از سال 84 دشت دهگلان ممنوع گردید هیچکدام از مسئولانی که حالا انگشت اتهام به سمت کشاورزان گرفته اند روی کار نیامدند؟!
امثال «مشهدی ایوب و حاج ابراهیم و سید رضا» خود را مقصر می دانند اما نه مقصر تمام! آنان بر این باروند که بخشی از این وضعیت به نام کشاورز نوشته می شود اما بخش عمده آن بر عهده مسئولانی است که زمان لازم بی تفاوت از هشدارها گذشتند و اجازه دادند که شهرستان قروه به خشکسالی مفرط برسد.
خشکسالی که پا بر روی گلوی کشاورزی و در یک کلام زندگی مردم نهاده است...
غمی از نبود مایه حیات
هنوز نگران است... آینده برایش نامعلوم و زندگی سخت شده... تنها کشتی که این سال ها دارد گندم است... گندمی که آن هم روز به روز از کیفیتش کاسته می شود... دیگر نه خبری از کشت سیب زمینی هست و نه ذرت و جو و ... سفره غذایی مردم قروه دیگر رنگین نیست... اینجا در مزارع دشت چاردولی غمی بزرگ احساس می شود... غمی از نبود مایه حیات.../
* گزارش و عکس:زیبا امیدی فر